نقطه

یه نصیحت از من بشنو: هیچوقت وقتتو واسه خوندن نوشته های یه آدم دیوانه هدر نده . . .



میدونی بعضی نقطه ها توی زندگی آدم هستنند که یه هو مسیر زندگیتو کلا عوض میکنن و وقتی بهشون میرسی احساس میکنی اختیار زندگی از دستت در رفته و داری واسه خودت چیز گیجه میخوری.



یه نصیحت از من بشنو : هیچوقت توزندگیت چیز گیجه نخور به این نقطه ها هم رسیدی  گیر نکن ، سعی کن زود تر ازش رد شی و  دوباره به جریان زندگی برگردی . . .



این نقطه ها تو زندگی هر کسی پیش میاد و هیچ کسیم من سراغ ندارم که بگه واسه من پیش نیومده یا این که بگه پیش اومده اما من خوب خودم و کنترل کردم و از پسش بر اومدم



یه نصیجت از من بشنو : اگر کسی اومد پیشت وادعا کرد که از این نقطه ها نداشته یکی محکم بزن تو صورتش شاید نظرش عوض شد . . .



این نقطه ها هر چیزی میتونه باشه مثلا افتادن سیب تو سر نیوتن یا مثلا لحظه ای که پدر و مادرت تصمیم گرفتن تو رو به وجود بیارن یا حتی لحظه ای که پدر و مادرت نمیخواستن تورو به وجود بیارن و تو بوجود اومدی مطمئنم هر کدوم از این لحظه ها تو زندگی نیوتن و پدر مادرت یه دونه از همین نقطه هاست.



یه نصیحت از من بشنو : اگر پدر مادرت نمیخوان تورو بوجود بیارن و حالا یه اتفاقیم افتاده خودت به دنیا نیا این جوری هم خودت سنگین تری هم اونا زود تر از نقطشون رد میشن.



بعضی وقتا واسه بوجود اومدن نقطه تو زندگیت حتما احتیاجی نیست که یه چیزی بخوره تو سرت یا اینکه خواسته یا نا خواسته تولید مثل کنی این نقطه میتونه با یه سلام ساده بوجود بیاد . یا حتی با یه جمله ساده مثل این : بیشعور چقدر خوشگل شدی . .  یا حتی این : عزیزم خیلی دوست دارم تو واسه من خیلی مهمی و ارزش داری پس  لطفا  گمشو از زندگیم برو بیرون



یه نصیحت از من بشنو : هیچوقت از آدمایی که از نظر روانی در سلامت کامل بسر میبرن خوشت نیاد چون زندگی با آدم سالم و عاقل خیلی سخت و کسل کنندست . . .



بعضی ازآدما کلا نقطه پذیریشون بالاست تا بهشون میگی سلام یه نقطه گذاشتی تو زندگیشون بعضی ها هم نقطه پذیریشون خیلی کمه و ببین که باید چی بشه  و چند سال بگزره و کی بیاد توزندگیشون  یا حتی یکی بره از زندگیشون  تا طرف بفهمی نفهمی متوجه یه نقطه بشه تو زندگیش.



یه نصیحت از من بشنو  : اگر با هر کدوم از این جور آدما برخورد کردی یکی محکم بزن تو صورتش شاید نظرش عوض شد . . .



امروز که داشتم به دفتر زندگیم نگاه میکردم دیدم که حداقل دفترم خال خالی نیست و با اینکه نقطه خیلی کم داره اما ماشالا نقطه هاش اندازه دروغ های سیاست مدارها گندست ، البته قبول دارم که شاید خودم گندشون کردم یا حتی شاید خودم دوست داشتم که  گندشون کنم   اما نقطه اگر زیادی گنده بشه دیگه اسمش نقطه نیست ومیشه لکه .

تازه منم که از بچگی از لکه بدم میومده چه لکه روی لباس باشه ، چه تو دفتر، چه تو زندگی چون خیلی طول میکشه تا پاک بشه یا بتونی ازش بگزری .



یه نصیحت از من بشنو : از لکه ها و سیاست مدارا دوری کن . . .



بعضی از ما آدما واقعا هیچی نمیفهمیم حتی این مسئله ساده رو که نقطه باید خودش بوجود بیاد هم نمیفهمیم . . واسه یه نقطه کوچیک و ساده حاظریم هر کاری بکنیم و به هرکسی رو بندازیم حالا هرچقدرم تو بخوای بهشون بگی که بابا این نقطه ها بچه بازی نیست باید خودش بیاد تو زندگیت نه اینکه تو به زور بیاریشون باز حالیشون نمیشه و ازت التماس میکنن که درخت سیب و واسشون تکون بدی بلکه یه سیبی چیزی بخوره تو سرشون و اونا هم نقطه دار بشن وقتیم که یه نفر به این مرحله رسید دیگه نمیشه کاریش کرد انگار مغز خر خورده و نمیشه نصیحتش کرد . .  حتی من با آدما یی برخورد کردم که واسه نقطه دار شدن حاظرن با هرکسی و چیزی تولید مثل کنن حالا تو گلوت و پاره کن بگو بابا آخه نمیشه که این پریز برقه اون گوش نمیده میگه من از همین برقش خوشم میاد . . .



یه نصیحت از من بشنو : اگر با این جور آدما برخورد کردی خودت میدونی باید چیکار کنی فقط معطلش نکن و محکم بزن  . . .



اگرم یه وقتی متوجه یه نقطه تو زندگی کس دیگه ای شدی نمیخواد پطروس بازی در بیاری و کمکش کنی از نقطش رد شه هر کس تو زندگیش مسئول نقطه های خودشه اینکه تو بری با عالم و آدم صحبت کنی که آی مردم من میدونم فلانی تو نقطش گیر کرده بیاین یالا کمکش کنیم که از نقطش رد شه اصلا کاردرستی نیست مطمئن باش اگر خواست خودش میاد میگه به من کمک کنید . . .



یه نصیحت از من بشنو : اگر کسی خواست به زور بهت کمک کنه یکی محکم نزن تو صورتش چون بالاخره قصد بدی که نداشته خواسته کمک کنه حالا اگه خره و نمیفهمه چجوری کمک کنه که دلیل نمیشه که تو بزنی تو صورتش که . . .



در آخر نکته اخلاقی این پست این بود که نقطه و نقطه بازی و بزار کنار و بشین زندگیتو کن و فقط یه نصیحت از من بشنو که هیچوقت وقتتو واسه خوندن نوشته های یه آدم دیوانه هدر نده . . .

 

 

 

 

 

 

 

سرگرمی 2



خب بالاخره کار فیلم برداری شروع شد اما من بخاطر مشغله کاری نتونستم روز اول و به گروه برسم اما از روز دوم مث یه مرد در خدمت گروه بودم . . .

قرار بود صبح  زود ساعت 5 برم دنبال کارگردان و بعدشم بقیه عوامل و بریم به اتفاق رشت . . .

کارگردان قبل اینکه بریم دنبال بقیه بهم گفت این آقای تصویر بردار ما یکی از بهترین تصویر بردارهای ایرانه و علاوه بر کلی منت که سر ما داره که اومده داره تصویر برداری میکنه چندین میلیون هم ازمون گرفته و من باید با تمام وجود هوای این نابغه سینمای ایران و داشته باشم تا بعدا اگر خودمم خواستم کاری بکنم ازش بتونم استفاده کنم . . .

من از همون برخورد اول سعی کردم یه جوری اوون همه نبوغ و استعدادو تو چشمای تصویر بردارمون ببینم اما هرچی تلاش کردم جز همون حماقتی که تو چشای همه میبینم چیز دیگه ای ندیدم . . .  با خودم گفتم باید صبر کرد و بهش فرصت داد تا خودش و تو کار نشون بده . . .

تو ماشین نشستیم و منو کارگردان همش بحث کاری میکنیم و بقیه هم که خوابن

کارگردان یه هو به من میگه سورن بزن کنار اینجا عجب ویوویی داره دلم میخواد حتما یه تیکه از این وییو تو فیلمم استفاده کنم بعدم به فیلم بردار میگه :

م *** جان لطفا بیدار شو یه پلان از این منظره و گوسفنداش برام بگیر من خیلی دلم میخواد ازش استفاده کنم . . .

فیلم بردار: اه  ولم کن بابا جون حالا تا شب زیاد از این منظره ها میبینیم الان میخوام بخوابم . . .

کارگردان : اااامممم خوب باشه هرجور تو راحتی

من آروم و یواش طوری که بقیه نشنون : ببینم تو . . .

کارگردان : هیششش آروم میدونم چی میخوای بگی اما میدونی چیه تو سینمایی نیستی این یارو رم نمیشناسی اون یه حرفهاییه . . عیبی نداره یواش یواش میای تو باغ و همه چی دستت میاد

من : آها خب باشه

برای صوبونه به پیشنهاد من توی  یه رستوران ( سلف سرویس )عالی توی اتوبان قزوین زدیم کنار

این تیکه رو برای این تعریف نمیکنم که پز بدم بگم تمام رستوران های اتوبان و بلدم یا هر چیزه دیگه . .  برای این دارم میگم که بدونی یه حرفه ای توی صنعت سینما چی صبونه میخوره . . .

حلیم + املت + تخم مرغ آب پز+ گوجه فرنگی و خیار شور +چایی نون و پنیرو حلوا ارده +   سالاد الویه در آخر هم هندوانه به عنوان دسر . . . ( باور کن هیچ گونه بزرگ نمایی در این قسمت صورت نگرفته )

حالا دیگه رسیدیم شهر رشت توی راه آقای حرفه ای چند تا تصویر گرفت که اگه از حق نخوام بگزرم باید بگم که خوب بود اما هنوزکامل موضوع دستم نیومده . . .

توی رشت میخوایم از یه ساختمون فیلم بگیریم . ..  بر خورد مردم دیدنیه انگار کلا ایناتو زندگیشون دوربین ندیدن حرکی رد میشه یه چیزی میگه و یه تیکه ای میندازه حتی ماشینا با دیدن دوربین وایمیسن و تماشا میکنن در عرض چند دقیقه گند میزنیم به ترافیک شهر تصویر بردار عصبیه آخه تا با خورشید و ساختمون زاویه مناسب و میگیره انواع و اقسام پلیس میاد وسط کادر و با سوالای مسخرشون کار و عقب میندازن اما من خوشحالم چون توی این هیر و ویر هرچی ایده میدم کارگردان تو ذوغم نمیزنه هیچ کلیم استقبال میکنه . . .

 

یه چیزی که توی تجربه اولم فهمیدم اینه که کلا این صنعت هم مثل باقی صنعت های ما داغونه و هرکی هرکیه و واسه همینه که ما یه فیلم مستند درست حسابی نداریم و تازه خوباش در حد روستاس و اینم تقصیر خودمونه نه کس دیگه . .

و فکر کنم ایران تنها جایی که وقتی کارگردان به نورپردازش میگه برو نورو واسه فیلم از موزه فلان جا حاضر کن نور پرداز با خونسردی بگه نه من خستم دیگه واسه امروزم بسه ، بزار واسه بعد اگرم خیلی دلت میخواد تصویر بگیری برو خودت وسایل و برام بیار تا من تنظیمش کنم !!!!

 این هم برای تمامی آدمای دست اندر کار فیلم امری طبیعیه و اصلا جای گله برای کارگردان وجود نداره  . .

اون وقت تو چه انتظاری داری ؟؟ میخوای فیلم چی از توش در بیاد ؟؟؟

یه نصیحت به اونایی که از کار فیلم تو ایران خبر ندارن و میخوان برن دنبالش : اگر پولو وقتتو بزاری بری دنبال گلد کوئست خیلی دستت جلوتره . . .

 

پی اس : چند روزه اهواز گیر افتادم البته نه برای فیلم برداری بلکه برای کار خودم . . .انقدر گرما خوردم که چند بار نزدیک بوده غش کنم اما تو این چند روز همش دارم با خودم فکر میکنم اجداد مردم این منطقه چی تو اینجا دیده بودن که اینجا اومدن ؟؟؟ فقط عشق و عاشقی میتونه باعث بشه آدم دست به چنین کاری بزنه . . .

پی اس 2 : دلتنگنم ، میتونم بگم که انقدر دلتنگم که بیشتر دارم تو خاطراتم زندگی میکنم تا واقعیت . . .

سرگرمی



میدونم که میدونی چیزایی که تو دنیا منو خوشحال میکنه معمولا متفاوتن از چیزایی که آدمای دیگه رو خوشحال میکنه

میدونم که میدونی تحمل یه دیوونه زنجیری مث من کار غیر ممکنیه

آره خودم اعتراف میکنم که کارای عجیب غریب زیاد انجام میدم که لزوما از همشونم سود نمی برم و خیلی هاش پدرمم هم در میاورن اما این یکی فرق داره ! ( حد اقل امیدوارم که فرق کنه )

میدونم که از نظر تو تلاش برای ا حیای حیات دوباره قورباغه های شمرون یه کار احمقانست حتی خودمم میدونم که  هرچقدرم تلاش کنم و بچه قورباغه از اطراف تهران بدزدم و بزرگ کنم و تحویل اجتماع بدم بازم چون محیط زندگیشون داغون و آلودست کاری از پیش نمیبرم اما این یکی قول میدم که فرق داشته باشه و قول میدم بعد از کارم خودتم باور میکنی که کار خوبی کردم . . .

میدونی قضییه از اینجا شروع شد که من یه هو به سمت سینمای مستند کشیده شدم و شب ها با تمام خستگی که از کار داشتم شروع کردم به مستند دیدن .بعضی شب ها هم وقتی فیلم تموم میشد تا صبح به این فکر میکردم که کاش اینجاش اینجوری نبود و اونجاش اونجوری بودو از این فکرا تا این که هفته پیش یکی از کارگردان ها و منتقدان خوب مستند ایران بهم زنگ زد و بی مقدمه و بدون این که من چیزی بهش بگم گفت بیا خونمون میخوام بهت مستند سازی یاد بدم !!!

اولش فکر کردم  سر کاریه اما بعد این که چند بار بهم زنگ زد باورم شد یه چیزی هست  اما باورم نمیشه که این بابا بخواد همین جوری به من کارگردانی یاد بده . راستش و بگم بیشتر ذهنم رفت طرف گولد کوئست و این حرفا به خصوص اینکه تازگی ها متوجه شدم همه آدما گرگن و سلام گرگم بی طمع نمیشه !!

 پری روز بهم زنگ زد گفت بابا بیا دیگه گفتم من وقت ندارم صبح تا شب از این شهرستان به اون شهرستان در حرکتم گفت اشکال نداره شب دیر وقت هر وقت تونستی بیا !!!

پیش خودم گفتم جون خودم این بابا برات نقشه ای چیزی کشیده آخه مگه خوله که اینجوری میکنه؟؟؟

 یا این که من چششو گرفتم وبرنامه تجاوز و این حرفاست یا اینکه واقعا برنامه گلد کوئسته  . . .

با هزارتا بسمالله رفتم خونشون بعد از هزار تا حرف از این ور و اون ور گفت خوب شروع کنیم

گفتم چیو ؟؟ تجاوزو؟؟ . . .

بعد از حدود 20 دقیقه کاملا گیج شده بودم داشت واقعا به من کارگردانی مستند یاد میداد همشم میگفت باید فیلمت این جوری باشه یا اون جوری شروع شه و . . .

کلیم بهم تکلیف و مشق تو خونه و این حرفا داد واقعا هنوزم نمیفهمم آخه چرا ؟؟؟

من حتی یک بارم به این بابا نگفتم از مستند سازی خوشم میاد این چرا انقدر داره لطف میکنه ؟؟

دارم میبینم که یه بار دیگه زندگی منو داره با خودش میبره نه من زندگی و . .

هنوزم کاملا گیجم اما دارم تمام سعیم و میکنم و کلی هم ذوق و شوق دارم که زود تر فیلم برداری شروع شه و خودم و تو این کار محک بزنم . . .

پی اس : با تمام وجود به این اعتقاد دارم که دنیا مال منه . . .

پی اس دو : شاید بعد از چند وقت این پروژه هم  به هزار تا نیمه تموم یا حتی شکست خورده من بپیونده اما همین که فعلا یه سرگرمی تازه غیر از کار پیدا کردم خودش خیلی خوبه . . .

پی اس 3 : سعیم و میکنم بعدا بیشتر از این ماجرا بنویسم  . .

برف




برف :

گاهی اوقات تو زندگی ما آدما یه اتفاقای ساده ایی میافته که اونقدر ها هم ساده نیست !!


یه اتفاقایی که اگر بهشون فکر کنی میبینی درست در زمان و مکان مناسب رخ داده و  مسیر زندگی تورو تغییر داده  . . . 


بزار برای اینکه بهتر حرف منو بفهمی برات یه مثال بزنم :


یه حدود 60 سال پیش ، قبل از اینکه من یا حتی هرکدوم از اعضای خانوادم پا به این دنیا بزاریم یه برف ساده بارید که نه تنها زندگی منو بلکه زندگی تمام افراد خانوادم و عوض کرد .


این برف ساده ممکنه برای خیلی ها فقط یه برف ساده می بوده باشه اما مطمئنا برای مادر بزرگ من که منتظر خواستگارهاش بوده یه برف ساده نبوده ... آره اون روز قرار بوده یه اکیپ خواستگار از تهران به شمیرون بیاد( اون موقه ها شمرون یه ده بود با کلی آدم دهاتی و بی فرهنگ هرچند الان هم فقط لفظ دهاتی از روشون برداشته شده . . . )  و قرار مدار ها هم بین پدر عروس و پدر داماد هم گذاشته شده بود اما از اون جا که هیچی تو این زندگی حساب کتاب نداره اون روز برف میاد و گاری آقایون خواستگار تو برف میمونه وبه مراسم نمیرسن همین میشه که خانواده پدر بزرگم زود تر بیان خواستگاری و بله دیگه . . .


جدا از خر تو خری اون موقع که هرکی زود تر می اومد عروس وبه اون می دادند نکته دیگه ای که این ماجرا داشت این بود که اگه اون برف ساده نیومده بود  من الان اینجا نبودم تا این ماجرارو برات تعریف کنم . . .


به نظر من دیگه به این جور اتفاقا نمیشه اتفاق گفت اینا قدرت نمایی این زندگی به ماست که میگه شما ها درسته یه چیزای کوچیکی و تو زندگی انتخاب میکنید اما در کل منم که خط زندگی و براتون تایین میکنم . . .


یه کم که با دقت به زندگی خودتم نگاه کنی از این دست ماجرا ها زیاد میبینی ، انگار اصلا سر کاری از اولش و تو نیستی که تصمیمات اساسی زندگی و میگیری و زندگی خودش این کار و برات انجام میده . . .


پی اس : پی اس نداره !!!  

 

سیب زمینی


من یک انسانم . . .


احتمالا مثل تویی که داری این بلاگ و میخونی  . . ( البته این قسمت و خیلی خوشبینانه گفتم )


یک انسان یا بهتر بگم یک یوکاریا * ، سلسله جانوران ، شاخه طناب داران ، زیر شاخه مهره داران ، رده پستانداران ، راسته نخستیان ، تیره انسان وار ها ، جنس انسان ، گونه اندیشورز  . . .


تا الان تو زندگی هیچ غلطی نکردم با این حال دارم برای زنده بودن تلاش میکنم تا شاید چند وقت دیگه بتونم تولید مثل بکنم و ژن های خودم و به یه انسان دیگه منتقل کنم  . . .


بعدشم بعد از چند وقت حدر دادن اکسیژن  میمیرم و تبدیل میشم به خاک و کود برای درخت های بهشت زهرا . . .


راستی ما با یه گیاه چه فرقی داریم ؟؟؟


چند وقته فکر میکنم سیب زمینیم . . .


پی اس : eucarya