حاملگی

اگه قول بدی بهم نخندی باید بگم چند وقتی که احساس زنای حامله رو دارم !!!!

 جدا از اینکه جدیدا خیلی چاق شدم و شکمم هم گنده شده احساس میکنم  ویار هم گرفتم !

یه وقت میبینی حوس انار میکنم و مثه قدیما که با سپند انار میخوردیم میشینم و یه پاتیل انار واسه خودم دون میکنم اما آخرش نه اصلا مثه قدیما ارضام نمیکنه ... یا یه باردیگه به خودم گفتم بزار به یکی از آرزو هایی که با یکی از بچه های قدیم داشتیم جامه عمل بپوشونم و رفتم دمه مغازه فری کثیف و گفتم محتویات 2 تا ساندویچ ویژه رو بریزه لای 1 ساندویچ و بهم بده ،،، جدا از نگاه های عجیت فروشنده ، آشپز ، مشتری ها و بقیه دست اندر کاران رستوران  آخرش بیشتر از 2 تا گاز نتونستم بوخورم و همش و دادم به یه گدا....

گذشت ...

آره گذشت....

آره داداش گذشت اون دوران که با حسین لب جوب میشستیم و بربری با خامه میخوردیم ...

گذشت اون دوران که با احمد رضا مخصوصا میرفتیم تو برفا گیر کنیم تا یه مدت هم خودمون هم عابرین پیاده از همه جا بیخبر محبور به هل دادن ماشین بشیم.. ( البته هنوزم این کارا از ای جی عزیز بر میاد اما از من نه )

نمیدونم اما من هیچ وقت متوجه نشدم کسی بهم ورود به دنیای پول و بی وقتی و دروغ  و تبریک بگه.... به قول عمو شلبی دنیای آدم بزرگا که متاسفانه خیلی هم بزرگ نیست...

خب دیگه نمی خواد آبغوره بگری و یاد گذشته ها کنی این چند خطم نوشتم تا پس فردا نگی بلاگ فلانی بی محتوا بود و ....

حالا بزار برات بگم چی شد که احساس حاملگی کردم...

نه ... نه ... بچه لگد نزده( یعنی فکر کنم که این لگدها که احساس میکنم لگدهای زندگی نه بچه...)

همش احساس میکنم یه تغییر بزرگ تو زندگیم در جریانه یه تغییری که نمیدونم دختره یا پسر نمیدونم خوش قدمه یا داره میاد تا زندگیم و خراب کنه فقط احساس میکنم هست ، داره میاد ، خودم و خوب براش آماده کردم ... و چیزه دیگه ایم که مطمءنم اینه که زندگی نشون داده من از اون آدمای سزارینی نیستم حتما باید .... بشه تا یه تغییر کوچولو برام اتفاق بی افته...

فقط دیگه بسه کاش هرچی هست زود تر بیاد و بره تموم شه ...

پی اس :

مرسی از کسایی که حزیون های منو میخونن مخصوصا رکسانا که نمیدونم چرا تشویقمم میکنه واسه این اراجیف...

باید اعتراف کنم که وقتی کامنت علیرضای عزیز و دیدم خیلی زیادی خوشحال شدم...

 

 

 

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نفس چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ب.ظ

چه باحال

aziz چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.karabag.blogsky.com

your site is perfect thank for every things
my blog about genocide and i want link you if you want link my blog with name of" karabakh genocide
www.karabag.blogsky.com

سعیدرضا پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:40 ب.ظ

agha kheyli delam barat tang shod ino khoondam + baraye hameye chizayee ke neveshte boodi. ishalla ke zoodtar bachat be donya biado khialet rahat she. btw nemidoonestam blog dari, good job dude. keep writing;)

رکسانا پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://mosaferesolh.blogfa.com

چه عجب آپ کردی!از نظر من اینا اراجیف نیست ,اینا استعدادهای کشف نشده اس!
دختر ,پسر بودنش هم فرقی نمیکنه!مهم اینه که سالم باشه!ولی خیلی حسه خوبیه که ادم فکر کنه داره برای زندگیش یه تغییر به وجود میاد!خواستی به وبلاگ منم سر بزن یه ماه نشده گذاشتم ولی کلی پست گذاشتم تو این مدت!

یکی از بچه های قدیم! جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ق.ظ

آره، منم چند وقت پیش به سرم زد برم زاپاتا و اینکار رو بکنم...
اما چون حس کردم آخرش حالم گرفته می شه، ترجیح دادم این آرزو در حد آرزوی زیبا باقی بمونه

سورنا یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ

نفس : نفستو عشقه !!!!!!!!!!!!
این آی دی منو کلی برد به دنیای بچه گی و این حرفاا

سعید رضا : دل منم همیشه برات تنگه تقریبا هر 2 -3 روز یه بار یادت میکنم..
نمیدونم کی میشه دوباره جمع شیم...
مرسی از ابراز احساسات

رکسانا : ممنون که همیشه سر میزنی به بلاگم...
در باره ی بلاگت همون جا میگم...

یکی از بچه های قدیم : مرسی از کامنت...

SepSep یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://sepsep3.wordpress.com/

دمت گرم خدایی چقدر پر محتواش کردی. تو کی آدم میشی آخه؟

اول از همه برو wordpress ای چیزی باز کن مثل آدم باشه این آسمون بلاگی چیه. کامنت میزاری فالو نداره

بعد هم که تو روحت. میشینی انار بدون من می خوری معلومه ارضاء نمیشی. می دونی اینجا انار دونه ای ۲ دلاره فکر کنم (من اصلا نزدیکش ام نمی رم نمی دونم چنده لامسب). به جا این که تو اون گاله کارد خورده حروم کنی انارارو برام (اقلا عکسش رو)‌ بفرست.

نگران بچه هم نباش ۹ ماه چشم به هم بزنی گذشته. ایشالا باباش ام بر میگرده سر خونه زندگی توام ازین بی تکلیفی در میای. اسمش چیه حالا؟‌ (اگه دهنت سرویسه سرش بدون دختره. هه هه)

یه سلامتی همه خل و چلا

SepSep پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:04 ق.ظ http://sepsep3.wordpress.com/

برای این که چشت دراد رفتم امروز ۳تا انار خریدم اندازه کله مرحوم خدا بیامرز بابابزرگت. دون که کردم عکسش رو برات میفرستم که انار ام بچسبه بهت

leila دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ق.ظ

sourenaa koli del tanget shodam ino khondam yade ghadima oftadam baz.. khoda begam chi karet kone :P miss u kheilii ziad :* bazam benevis zod zood

AJ چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ

لامسب جوری مینویسی انگار شونصد سال بلاگ داری،بنویس بازم...

من هنوزم عاشق تو برف گیر کردنم...تو هم بیا هل بده...اون شب کذایی کهرفتیم مرامی کرج یادته...یه چیزمون خل بود...
البته هنوزم هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد